وبلاگ گروهی گیاوان زمین

ایجاد فضائی فرهنگی برای پیشرفت گیاوان زمین

وبلاگ گروهی گیاوان زمین

ایجاد فضائی فرهنگی برای پیشرفت گیاوان زمین

گیاوان زمین ۱

بسم الله الرحمن الرحیم.

بنام خالق توانا

درحالی قلم دردستانم چرخ میخورد.که اشک ازدیدگانم جاریست.وخطاب به قلم میگوییم تو یکی از شگفت انگیزترین مخلوقات خداوند هستی که با تو اسرار دل را می توان نوشت.ودل را خنک نمود.بهمین خاطر خداوند تبارک وتعالی به تو قسم یاد کرده (ن *والقلم ومایسطرون)ای قلم امروزمیخواهم اسراردلم را به تو بگویم وتوآنرا بنویسی.تو چنان مبارکی که دردست بزرگان واندیشمندان وشاعران وکسانی که با نیش تو تاریخ جهان ومسیر ملتها را عوض کرده اندبوده ای.ای رفیق تنهائیم قلم شرمنده ام که امروز دردستم گرفتاری  که لایق تو نیستم .خواهشا" مرا مددکن که میخواهم با تو چندسطری از گیاوان زمین بنویسم.گیاوانی که روزی ماوا ومسکنم بوده وازآن خاک مبارک ومقدس خداوند وجودم راساخت.خداوندانسان را از خاک آفرید.گرچه دور از گیاوانم وهروقت بدنم را بو میکنم بوی خاک آن به مشامم می رسد.هرکسی دراین دنیا به چیزی می نازدوافتخار میکند.ای  قلم من به خدای که به تو سوگند یادکرده شاهدمیگرم که من به گیاوان می نازم وبدان افتخار می کنم.وخاک مقدسش طوطیا وسرمه چشمانم میباشد.ای قلم مرکبت را روانتر ازگذشته کن که میخواهم از گیاوان بنویسم.

ادامه مطلب ...

جنگ طاهرزئی با کهندل خان (قسمت دوم)

از ان طرف نیز بعد از طلب کمک قاسم دشتی عده زیادی سرباز به دستور کهندل خان از میناب روانه کوهستک می گردد . بعد از چند روز دوست محمد کرمداد و حسن یارمحمد دو نفره بقصد شناسائی و زیر نظر گرفتن تحرکات افراد قاسم دشتی بسوی کلاوی می روند و در منطقه نُه میدغی رد پای اسبهای زیادی را می بینند . و می فهمند قاسم دشتی با حرکت اسب سواران در اطراف روستاها می خواهد وانمود کند که افراد مستقر در کوهستک بیشتر از تعداد موجود هستند و اینجا دست قاسم دشتی را می خوانند و ان دو بزرگوار تصمیم می گیرند به کندال بروند و نیمه شب برای کمین گرفتن به نه میدغی برگردند .  

  

            

ادامه مطلب ...

جنگ طاهرزئی با کهندل خان (قسمت اول )

کیومرث افسری می نویسد

بعد از کشته شدن مهدلی تنگسیری ( محمد علی دشتی )به دست یلان طاهرزئی ،قاسم دشتی معروف به قاسمو و منو عبدالرضا با قشون دولتی در کوهستک مستقر می شوند وافراد طاهرزئی در این زمان در روستاهای دودر،زمین ملا،گنومی ،مهمانی وکلنگی سکنی می گزینند ومیر برکت عبدالنبی انوشیروانی در سرزه مستقر می شود و رفت وامد افراد طاهرزئی و میر به سوی کوهستک ومیناب محدود می گردد در همین زمان سردار حسن یارمحمد که به تجارت و دادوستد مشغول بود برای حصول طلب خویش  ازشخصی به نام عبدالله اسماعیل معروف به عبدالله ارزن به روستای سرگلم در نزدیکی کوهستک رفته ودر نخلستان بصره سرگلم باهمراهانش اتراق می کنند در این سفر یوسف دادمحمد ،عیسی دادمحمد ، ماری تاج محمد ، محمد حسن دلمراد ،غلام کرمشاه و چند تن از نوکران سردار حسن یارمحمد ایشان را همراهی می کردند

http://www.irupload.ir/images/0n4q7phey7yz9ks3g4zx.jpg

ادامه مطلب ...

تحریف داستان دادشاه کمال

افتخاری برای من است که بعد از سالها تلاش و تحقیق اولین کتابم تحت عنوان "بلوچ در یک نگاه"به چاپ رسید و برای اولین بار کتابی با موضوع اقوام ساکن در جاسک در دسترس عموم قرار گرفت.

از تمامی دوستان و بخصوص استاد بزرگوار جناب آقای خطیبی زاده که مقدمه این کتاب را به رشته تحریر درآورده تشکر و قدردانی می نمایم همچنین از  راهنمایی ها و مساعدت های آقای اشرافی سرپرست محترم اداره ارشاد جاسک و آقای لشکری مسول محترم فرهنگسرای جاسک نیز کمال تشکر و قدردانی را دارم.

چند جلد از این کتاب در حال حاضر در کتابخانه جاسک واقع در اداره ارشاد وجود دارد که دوستان می توانند از آن استفاده نمایند.

محل تهیه این کتاب متعاقبا اعلام خواهد شد.  

 

متن فوق پیش گفتار اقای محمد شریفی در معرفی کتابش در وبلاگ  ندای لیردف است

 

                 

 

داداشاه کمال  

وی در سال ۱۲۹۵ ه.ش در منطقه کوهستانی در سیستان وبلوچستان بدنیا امد . دادشاه در نوجوانی فردی بسیار شیردل ،شجاع وبا استقامت بود . بطوریکه می گویند اگر تا سه روز اب و غذا نمی خورد استقامتش را از دست نمی داد . او از اوائل با حکومت شاهنشاهی مخالفت هائی داشت وتوانست بر علیه انها شورشهائی انجام دهد و به مخالفت بپردازد او در سالهای شروع تبلیغات انقلابی با دیدن چند اطلاعیه امام( ره) مخالفت خود را با رژیم شاهنشاهی با کشتن چند مامور امریکائی اغاز نمود و با جنگ با گارد شاهنشاهی و ساواک پرداخت . او حدود چهارده سال جنگید ، دولت برای اینکه دادشاه را از بین ببرد از موقعیت فردی بنام عیسی مبارکی (سرکرده خاندان مبارکی ) استفاده کرد . او به قوم بلوچ خیانت نمود سرانجام دادشاه در تاریخ بیست دیماه ۱۳۳۶ در جنگی خونین که بین دادشاه و دولت انجام گرفت در محلی بنام هشت کوه همراه با برادرش محمد شاه کشته شدند . پس از چند روز روز نامه ها نوشتند که هزینه کشتن دادشاه حدود دوازده ملیون تومان بوده است .   

 

دو مطلب فوق از محمد شریفی نویسند کتاب بلوچ در یک نگاه و مدیر وبلاگ ندای لیردف  هستند که در ادامه مطلب به انالیز این دو مطلب اقای شریفی می پردازیم

ادامه مطلب ...

جنگ محمد علی دشتی معروف به محدلی تنگسیری

کیومرث افسری می نویسد : 

 

شاید دوستان از بنده خرده بگیرند که در مطلب پیشین اعلام کردم تاریخ نویس نیستم ولی بازهم از تاریخ می نویسم ، متاسفانه احجافی که در حق بزرگمردان قبیله ما در کتاب موهنی که اخیرآ بعنوان تاریخ منطقه بچاپ رسیده ،چنان غیر منصفانه و مغرضانه نوشته شده که بر خود واجب می دانم درمقابل این نویسنده که ناجوانمردانه تاریخ گیاوان را تحریف کرده بنده هم از داشته هایم مطالبی را از تاریخ منطقه بازگو نمایم البته هر شخص منصفی که این کتاب را خوانده متوجه خواهد شد که هدف نویسنده خالی کردن عقده های چرکینی است که در حق بزرگمردان ما علی الخصوص سردار علی جلال حقایق را وارونه جلوه داده و به دلخواه خود تاریخ را  سلیقه ای به نفع حامیان مالی ان کتاب رقم زده که جای تاسف است در حکومتی که ادعای اسلامی بودن را دارد مجوز نشر اکاذیب این شخص را داده اند ولی مردم گیاوان منصف ترین قاضی تاریخ هستند و حقایق را بهتر از ناشران کذب می دانند .

اما محدلی تنگسیری یا محمد علی دشتی از افسران قاجار در منطقه میناب بود که او برادرش قاسم دشتی درجه سلطانی یا سروانی کنونی را داشتند و با دیگر افراد نظامی مثلآ برای ایجاد امنیت منطقه بکار گماشته شده بودند که محدلی خود مخل امنیت مردم بود و بجز غارت وچپاول  مردم بیگناه را به گلوله می بست و اموال انها را غارت می کرد . او دو تن از جوانان خوانین بشاکرد را (از اقوام نزدیک برکت عبدالنبی )که برای تهیه مایحتاج روزمره به میناب امده بودند  با اینکه انها مسلح نبودند به قتل رساند که این کار او باعث خشم سلطان بهادر برکت عبدالنبی گشت .

         7q15h0mpbvzmt8ujuaf7.jpg

از راست : جهانشاه احمد ، دوست محمد کرمداد، افسر ژاندارمری، حسن یارمحمد ،مامور ژاندارمری، موسی حسن یارمحمد ،حسین مهرو  و کودکان مهراب پیرداد و یوسف موسی

توضیح : اسامی که با رنگ ابی مشخص شده اند حماسه سازان این نبرد بوده اند و متاسفانه عکسی از محمد حسن دل مراد و حاجی دادو در اخیتار نداشتیم

 

ادامه مطلب ...

جنگ چه بغان

در اواخر بهار سال ۱۳۰۸ شمسی تنش بین سپاهیان برکت عبندالنبی (سلطان بهادر ) و جنگجویان طاهرزئی به فرماندهی دوست محمد کرمداد به اوج رسیده بود و دو طرف به حالت اماده باش در امده بودند جنگجویان برکت عبدالنبی در سیریک پامسجد مستقر شده بودند و افراد طاهرزئی در طاهروئی ، در صبحگاه مراد یوسف معروف به بیت که افراد طاهرزئی را همراه می کرد درمراجعت از منزلش به علی جمعه از افراد برکت عبدالنبی در هراجیون برخورد می کند و ضمن کل کل با او هردو مبادرت به تیرا اندازی می کنند و افراد دو طرف که از قبل خود را مهیای جنگی سخت کرده بودند با شنیدن شلیکهای ان دو موضع می گیرند و بدین سان جنگ اغاز می گردد .

            h71lcm9rushirbxvlfx.jpg

رئیس دوست محمد و رئیس حسن و رئیس علی هر سه در هونکی تومن ( منزل رئیس حسن در انجا بوده ) بودند و با شنیدن صفیر گلوله ها به همراه بقیه افراد طاهرزئی و همراهان بسوی مکانی که تیراندازی در جریان بوده حرکت می کنند . رئیس دوست محمد به یوسف دادمحمد دستور می دهند که با چند نفر از افراد زبده به سوی زنب یا جهل شهر حرکت کنند و در انجا از پیشروی مهاجمان بسوی طاهروئی جلوگیری نمایند . در زمانی که رئیس دوست محمد و رئیس حسن و همراهان بسوی بندگوران (مکانی در شرق طاهروئی که کانون اصلی جنگ در انجا بود ) در حرکت بودند ، در مکانی که الان مدرسه شبانه روزی ساخته شده رئیس دوست محمد متوجه می شوند سید محمود در نزدیکی رئیس حسن قرار دارد و رئیس دوست محمد به رئیس حسن اواز می دهد که مواظب سید محمود باش ، و رئیس حسن با شلیک بسوی سید محمود او را نقش بر زمین می کند و افراد طاهرزئی ضمن زد و خورد با نیروهای مقابل خود را به بندگوران می رسانند و در انجا سنگر می گیرند . در بین افراد برکت عبدالنبی تیراندازان ماهری وجود داشته از جمله سید محمود که در ابتدا کشته می شود و ابراهیم حاجی معروف به ملا ابراهیم  ، بعد از گذشت ساعتی از جنگ باد کوش به کمک سپاه برکت عبدالنبی می اید و بر اثر طوفان و گرد خاک که از روبروی افراد طاهرزئی در جریان بود قدرت دید سپاه طاهرزئی را کم می کند و ابراهیم حاجی کماندار بزرگ سپاه برکت از فرصت نهایت استفاده را می برد و بزرگ مردان طاهرزئی را هدف قرار می دهد. در ابتدا شهداد احمد مبارک کشته می شود و بعد از مدتی رئیس حسن از ناحیه گردن زخمی می شوند و مدتی سپری نمی شود که رئیس دوست محمد زخمی می شوند و زخمی شدن دو سردار بزرگ باعث تضعیف روحی سپاه نمی شود زیرا سردار علی جلال خالق حماسه جاودان این نبرد تاریخی ، با رشادت بی حد و حصرش و فرماندهی صحیح افراد با اینکه تعدادشان نسبت افراد مقابل کمتر بوده ولی همه بزرگان مقاومتی بی مثال انجام می دهند . و جنگ و زدو خورد تا دم دمای غروب جریان داشته و بعد از مغرب سردار علی جلال دستور عقب نشینی را صادر می کنند دراین جنگ : شهداد احمد مبارک ، عیسی دادمحمد (پسر عموی رئیس حسن) ، دادشاه حسین (دائی رئیس دوست محمد و پدر بزرگ دادمحمد محمد دادشاه زرهی)،محمد دل مراد ، و احمد رودباری و برادرش (از تفنگ چیان رئیس علی ) کشته می شوند و رئیس دوست محمد ، رئیس حسن ، جهانشاه احمد ،هاشم عیسی ، حسین مهرو زخمی می شوند

وقتی به برکت عبدالنبی خبر می دهند افراد طاهرزئی عقب نشینی کرده اند ، با اینکه از نتیجه و کل این ماجرا راضی نبوده عملآ به افرادش دستور می دهد که انها نیز برگردند

توضیح : میر و طاهرزئی دو طائفه محوری در گیاوان زمین نسبت خویشاوندی نزدیکی با هم دارند و اگر انروز بین مراد یوسف و علی جمعه تیراندازی رخ نمی داد شاید ان جنگ صورت نمی گرفت و دو طرف سوء تفاهم موجود را در گفتمانی قبیله ای حل می کردند بعنوان مثال وقتی این اختلافات به اوج خود رسید و باعث شد میرزا برکت با همه نزدیکان گیاوان را ترک کرده و در کلبا شارجه سکنی گزیند ، با اینکه همه دشمنی دیرینه ایشان را با طاهرزئی تصور می کردند ولی وقتی که یکی از افرادش خبر ارتحال رئیس دوست محمد را بصورت مژده به میرزا می دهد بر عکس تصور همه میرزا بیش اندازه از شنیدن خبر فوت این سردار بزرگ بلوچ ناراحت می شوند . باید یاد اور شوم که در همه این اتفاقات فتنه انگیزان نقش داشته اند و با فتنه گری اختلافات را بزرگنمائی کرده اند که عاقبت با جنگ و خونریزی بین دو قبیله تمام شده

خیلی ها می پرسند که رئیس دوست محمد چگونه با طائفه زرهی فامیل می شوند و اینکه رئیس دوست محمد زرهی است صحت دارد یا خیر ؟ در جواب این دوستان باید یاد اور شوم ومادر رئیس دوست محمد ،مریم حسین هستند و مادر مریم حسین ، هاجر ، شاهی ، محمود زره می باشند

 

با تشکر از سرور گرامی کیومرث افسری بخاطر ارسال این مطلب تاریخی و با ارزش

جوابیه کیومرث افسری به یکی از کاربران منتقد

براهک :این توضیح را با ید یاد اور شوم  که سرور گرامی کیومرث افسری این مطلب را با فونت انگلیسی و به زبان فارسی برای ما ایمیل کرده بودند که برگردان فارسی این مطلب توام با از قلم افتادگی بعضی اسامی از جمله اسم مرحوم : دادشاه محمد حسین بود که ما دادشاه ذکر کرده بودیم و ایشان در ایمیلی این اشتباه تایپی را به ما تذکر داده بودند که قبل از اینکه ما مطلب را تصحیح نمایم سرکار خانم سیمین درکامنت انتقادی خود به ان اشاره نمودند و بنده بران شدم در پستی مستقل به این موضوع بپردازم که سرور عزیز مان کیومرث افسری ایمیلی را ارسال نمودنده اند و در جواب نقد سیمین به ابهامات این بحث خیلی شفاف پاسخ داده اند ، قبل از اینکه به ایمیل اقای افسری بپردازیم یاد اور می شوم که بنده در پستهای پیشین نیز متذکر شده بودم این مطالب با ارزش را با فونت فارسی ارسال کنند تا ما راحت تر انرا انعکاس دهیم . بنده با مشغله کاری فروان و خستگی مفرط مطلب کیومرث افسری را به فارسی برگرداندم و انرا به مدیریت محترم وبلاگ ارجاع دادم که ایشان هر وقت صلاح دانستند از ان استفاده کنند و اگر در این مطلب اشتباهات تایپی و از قلم افتادگی وجود داشته از اقای کیومرث افسری و کاربران محترم پوزش می طلبم باور بفرمائید خستگی مفرط و دغده های روزمره توان ما را گرفته ولی ما فقط به عشق گیاوان و کاربران عزیزمان توانسته ایم دوام بیاوریم ، بعضی وقتها در مطالب اشتباهات فاحش املائی دارم که یکی از سروران بزرگوار سریع ما را از غلط غلوط املائی امان باخبر می کنند

اما بعد از کامت انتقادی سیمین خانم کیومرث افسری نوشته اند : با سلام به دست اندرکاران و کاربران محترم وبلاگ گیاوان ، در پاسخ  منتقد مطلب ارسالی که ایشان مطلب بنده را غیر علمی و بدون تحقیق ذکر کرده لازم می دانم متذکر شوم که تاریخ نویس نیستم و انچه را برای دوستان ارسال داشتم شنیده های خود از بزرگانی همچون : مرحوم رئیس موسی افسری ومرحوم دوست محمد افسری و اقای دادمحمد نیکخواه و پدرم علی افسری می باشند و در باره رخدادهای ذکر شده مستند تاریخی وجود ندارد که به ان استناد شود و اینرا نیز بایستی خاطر نشان کنم من و این وبلاگ تاریخ نویسی را انجام نمی دهیم و رسمی ترین منبع فرهنگی و تاریخی طائفه ما در دنیای مجازی وبلاگ وزین طاهرزئی است که در انجا مهندس عیسی نیکخواه با تسلط بی مثالش در تاریخ این قوم و منطقه قلم می زنند . من وقتی فعالیت همشهریانم (براهک و طاهو ) را در زمینه وبلاگ نویسی دیدم با اینکه اینها را نمی شناختم و الان هم نمی شناسم فقط بخاطر اینکه وجه مشترکمان طاهروئی بود و انصافآ خوب قلم می زدند بوسیله ایمیل با اینها در ارتباط بودم و براهک اصرار داشت که با انها همکاری کنم و من هم عدم اشنائی با منطقه را بهانه قرار می دادم و از همکاری با این دوستان شانه خالی می نمودم (بنده از شش سالگی از گیاوان خارج شدم و نزدیک بیست و چهارسال است که به طاهروئی و گیاوان نرفته ام ) تا اینکه براهک در باره امدن جد بزرگم طاهر محمد به گیاوان و حکومت ان بزرگوار از من سوالاتی را نمود و من هم انچه را که از بزرگانی که اسم بردم شنیده بودم بصورت مختصر به براهک ایمیل کردم و این شد که مطلب ارسالی بنده پست این وبلاگ گشت و بعد از ان برادرم خالد نیز مطلبی را به این دوستان ارسال نمود درکل می خواستم بگویم تاریخ نویس نیستم

کاربری که بر ما مطالب بنده ایراد گرفته بودند : در باره تاریخ نویسی که توضیح دادم ولی با قاطعیت می گویم واقعه چه بغون در سال ۱۳۰۸ هجری رخ داده و بنده در یادشتهای مرحوم رئیس موسی افسری اینرا نیز خوانده ام ، مرحوم رئیس موسی افسری در دفتری تاریخ وقایع مهم گیاوان و تاریخ وفات بزرگان و حتی تاریخ تولد خیلی ها را ثبت کرده بودند بعنوان مثال ایشان یاداشت کرده بودند : جنگ چه بغون  ۱۳۰۸ ، جنگهای رئیس حسن با نیروهای دولتی ۱۳۱۲ ، جنگ رئیس دوست محمد و رئیس علی با حاکم حیره (شارجه) به حمایت از شیخ عجمان ۱۳۱۲ ، وفات یوسف دادمحمد و موسی شهکرم ۱۳۱۳ و امدن سردار علی نقدی شیرانی به گیاوان..... و پدرم نیز تاریخ جنگ چه بغون را هزار و سیصد هشت می دانستند و اینکه بجای دادشاه محمد حسین ، نوشته بودیم دادشاه حسین نمی دانم چرا براهک و طاهو دادشاه حسین نوشته بودند و حتی بنده بعد از خواندن همین پست به براهک ایمیلی فرستادم و از ایشان خواستم که اینرا اصلاح کنند(اسم کامل ایشان و نسبت خویشاوندی ایشان با دوست محمد کرمداد) ولی از این منتقد گرامی که ادعای پژوهش در زمینه مسائل تاریخی گیاوان را دارند متعجبم که با چه سند و مدرکی ادعا دارند که سردار علی جلال در جنگ چه بغون حضور نداشتند و کتمان رشادت و جانفشانی سردار علی جلال در این نبرد به منزله ندید گرفتن بزرگترین ارزشهای تاریخی این قبیله است و بر کسی پوشیده نیست سردار علی جلال یکی از ستون های اساسی عزت و پایداری

             

 این قبیله هستند و بدون مدرک حضور ایشان را ندید گرفتن خارج از انصاف و قداست قلم است اگر علی جلال دراین نبرد حضور نداشتند بعد از مجروح شدن زود هنگام دو سردار رشید طاهرزئی حسن یارمحمد و دوست محمد کرمداد فرماندهی و هدایت افراد را چه کسی بر عهده داشته؟ از پدرم شنیده ام که سردار علی جلال وقتی فشنگهای قطارش رو به اتمام بود به یکی از افرادش دستور می دهند  قطارهای احمد روباری را که جسدش پائین تپه ای که سنگر سردار علی جلال قرار داشت افتاده بود ،باز کند و به بالا بیاورد (نوع تفنگ سردار علی جلال در این نبرد پنج تیر بوده و احمد روباری از همین نوع اسلحه که بازهم متعلق به سردار علی جلال بود را حمل می کرده )و تا اینکه تنفگچی رئیس علی برای باز کردن قطار احمد روباری حرکت می کند تیری به او اصابت می کند و او را نقش زمین می سازد در همین زمان یکی از سرداران رشید طاهرزئی به نام محمد زهری در زیر باران تیر قطار را باز می کند و به رئیس علی می دهد از رشادت و شجاعت محمد زهری هر چه بگویم بازهم کم گفته ام 

دوست پژوهشگر تاریخ اگر دقت کرده باشید بنده گفته ام تنش بین سپاه دو طرف به اوج رسیده بوده و همه اماده جنگی سخت بودند و از قبل دو طرف  ساز وبرگ خود را برای این نبرد مهیا ساخته بودند واصلآ منظورم این نبود که جنگ را مراد یوسف و علی جمعه بپا کرده اند انها باعث برافروخته شدن اتش زیر خاکستر این جنگ بودند  و بنده نگفتم در روز جنگ برکت در پامسجد بوده گفتم سپاهیان برکت قبل از جنگ در پامسجد مستقر شده وبودند و همچنین  از اینکه خویشاوندی و اخوت میرو طاهرزئی را بازگو کردم به این علت است که فتنه گران چگونه می توانند بین دو طائفه دوست و برادر تخم نفاق بپاشند که عاقبت با جنگ و خونریزی به پایان برسد. همدوشی و مساعدت قوم زرهی و جانبختگی و رشادت و شجاعت و ایثار بزرگمردان این قوم بر کسی پوشیده نیست و لزومی به قیاس ان با طائفه میر نمی بینم زیرا طاهرزئی و میر با هم جنگیدند ولی زرهی و طاهرزئی باهم مشکلی ندارند و نداشتند و لزومی به یاد اوری هم نیست زیرا افتخارات طاهرزئی و زرهی یکی است و هردو را یک فامیل وعضو یک خانواده می دانم و اگر دقت کرده اید در ابتدای این داستان گفته ام سه سردار به همراه بقیه افراد طاهرزئی و همراهان بسوی ..... حرکت کرده اند و ما زرهی ها را طاهرزئی می دانیم و همیشه بعنوان طاهرزئی از انها یاد می کنیم و فامیلهای موجود مثل طاهری ،طاهرزئی ،طاهرزاده ،زرهی ، یزدان پناه ، افسری ، نیکخواه ، رشیدی ، اخلاقی ، رئیسی ، ترکمانی ، سعدینی ، ... را تشکیل دهنده قوم طاهرزئی می دانیم و دوست عزیز اگر بیایم  از زرهی ها تشکر وقدردانی کنیم  که در این نبردها همدوش و یاور قوم طاهرزئی بوده اند این ذهنیت را ایجاد می کند که دو قوم مجزای هم هستند 

اما در باره سوالات شما که پرسیده بود اسم مادر فلانی کیست و ..... مطلب بنده بازگو کننده رخدادی بوده که اصلآ با شجره گوئی مغایرت دارد و اگر جواب ان سوالها را نمی دانید ایمیل ادرست را به دست اندرکاران این وبلاگ بده تا پاسخ گوی شما در ایمیل خصوصی باشم و صحبت در باره شجره قومی در حوصله این بحث نمی گنجد . والسلام 

در پایان توضیحی را درباره چه بغان وبا چه بغون یاد اور می شوم که بعضیها انرا چه بگان خطاب می کنند . چه بغان مخفف چاه باغان است واسم نخلستانی است که در شمال نوشهر و غرب مدرسه شبانه روزی واقع شده و روایت شده اولین چاه و باغ طاهروئی در این مکان بوده که کم کم به چه بغون معروف گشته و چه بگان به چاهی که به بگ یا شترها در ان اب می دهند گفته می شود و چه بگان اشتباه است