رمالی

براهک : خبر داری رمالی مشهور امده و همه دارند اونجا میرند؟ 

- تو هم به این چیزها اعتقاد داری ؟ 

براهک : با اینکه اعتقاد ندارم ولی مگه ندیدی فلانی و خواهرش تهمت زدند که من خواهرش را جادو و جمبل کردم !!!!!! 

- از بس مارمولکی کارهات غلط اندازه خیلی ها متوجه نمی شوند قصدت شوخی است ، فکر می کنند جدی هستی !!!! 

براهک : ولی دوست مون ...... خوب تونسته با باد زدن نخ سبز و قند داخل قصیص و سطوه معروف بشه جمعه و شنبه ها اونجاست و حسابی کاسب میشه اما ..... که تازه اومده هر کاری کردم یک حب قند باد بزنه قبول نکرد  

- باید سر کیسه را شل میکردی اینکارها خرج داره همون دوستی که گفتی قصیص و .. معروف شده میدونی حسابی کاسب شده هم نون ه و هم ........ 

        

براهک : حالا از این حرفها گذشته بلند شو برویم ببینیم اونجا چه خبر ؟ حتم داره خیلی جالب ه 

- بد نیست یک بار هم شده از نزدیک کار این جماعت را ببینم ؟ صبر کن مدنگ را خبر کنم اگه اونو با خودمون نبریم شاکی میشه  

براهک :ای بابا مدنگ از صبح زود رفته اونجا

بعد از اینکه اونجا رسیدیم : ببین همه دوستای مجازی اونجا هستند  

براهک: مث بازی زار شده  

- رمال قیافه اش خیلی اشناست ، ببین دستیارش مدنگ ه !!!! 

براهک : و رمال هم که حسین دلشاده ببین اون  ومدنگ تمباکی زیر لب گذاشتند و مردم را سر کیسه می کنند .  

اولین نفری که نوبتش شد رامی روستائی بود  

رمال ( حسین دلشاد) : بشین اینجا و زود نیاز را بده  

رامی : دست نیازم را بگیر تو ای نیاز دلم !!!!! 

مدنگ : زهرمار وقت ترانه خوندن نیست ، اقا میگه نیاز یعنی پول را بده  

رامی : چقدر بدم ؟ 

مدنگ : هرچه بیشتر بهتر ولی ازپونصد هزار کمتر نباشه  

بعد از اینکه رامی پول را داد رمال شروع کرد به ورد خوندن  

زلی زلیلقا این بیچاره کا و بدبختکا کمکا کردنکا خاک بر سرش خیلی بی پولکاااااااا 

رامی : دستم به دامنت یک دعا برایم بده که همه وبلاگ های گیاوان مخصوصآ طاهو تعطیل بشه و فقط من در منطقه بلاگ داشته باشم  

رمال : خفه کا با این پول کمی که دادی حتمآ انتظار داری فرماندار سیریک هم بشی  

رامی : کمک کن هرچه پول بخوای میدم خدمتت / 

رمال : این تکه کفن و ناخن ادم مرده را بگیر با شاش ادم بالغ قاطی کن و بخور کارت راه می افنه  

رامی : شاش که داخل اینا نیست  

رمال : برو دم دست شوئی الان مدنگ تقدیم می کنه ، از تولید به مصرف برسان  

نفر بعدی خلیج فارس بود  

رمال نیاز را رد کن و بشین  

خلیج فارس من فقط برای تماشا اومدم کاری ندارم  

برو بیرون وقت مرا نگیر  

اراسته اومد و مبلغی به او داد و عکسی از رمال گرفت و گفت برای تشیع جنازه ات در اینده بدرد میخوره !!!!!  

رمال نرخ عکسم هم یک ملیون هست !!!!! 

راسته : خودت با لباسهات و این ساعتت پنجاه هزار نمی ارزی واسه عکست یک ملیون میخوای   

رمال : دعا واسه چی میخوای ؟ 

اراسته : می خوام بحلی را ناک اوت کنی که موی دماغ خیلی از ماها شده  

رمال : حله  

بعد نوبت به ما رسید  

رمال : نیاز را بدید که وقت ندارم  

- شما حسین دلشاد نیستید ؟؟ 

درحالی که حسابی جا خورده بود گفت خیر من مرادم و خیلی مرید دارم  

مدنگ : مراد عزیز سلام اصلآ فکر نمیکردم مرادو رحمتی بلاگ نویسی را ول کرده و رمال شده  

براهک : مدنگ چقدر خنگی مراد رحمتی و این زمین تا اسمون فرق دارند ، ببین حسین دلشاد من کلاغ را رنگ می کنم بجای کفتر می فروشم تو دیگه نمی تونی مرا رنگ کنی  

حسین دلشاد : بیخیال براهک جان هرچه پول گیرم اومد نصف نصف فقط سه گیری کن خودت هم میدونی اینروزها خیلی از وبلاگها منتظرند نوشته هات را چوب کنند و بکوبند به سرت بدون اینکه منظورت را درک کنند مشهور شدن را در قبال درگیری با شما می بینند یک دعا مجانی میدم که کسی با شما دشمنی نکنه   

- ما کار خودمون را بلدیم ولی تو خجالت نمی کشی با اینکارهات مردم را فریب میدی ؟ 

حسین دلشاد : مردم ما خرافاتی هستند کم ملاها سرشون را کلاه گذاشتند حالا شما دوتا دستتون به من بدبخت رسیده ؟ 

براهک : ولی از الان باید فکری جدی به این مسئله کرد  

حسین دلشاد : خانمی اومد دو ملیون داد که دعا بنویسم تا شوهرش در دبی به او خیانت نکنه یکی دیگه اومده پول میده کاری کن فلانی عاشق من بشه و ...........  

براهک : متاسفانه با اینکه اجتماع ما از جوانان با سوادی بهرمند هست ولی خرافات و این مسائل هنوز بقوت سابق پابرجا هستند